قسمت
1: سلام می خواهم داستان زندگی دختری را برایتان بگویم که پر از اتفاق های
جالب وپر فرازونشیب است از زبان دخترک : بند های کفش هایم بسته نمیشد
همیشه در بستن بندهای کفش هایم مشکل داشتم داشت دیرم میشد وهر ان ممکن بود
که از سرویس مدرسه جا بمانم .بالاخره بند هارا به هر نحوی که بود بستم
وشروع کردم به دویدن از شانس بد من سرویس رفته بود .نمی دانستم باید چه کار
کنم دریک تصمیم ناگهانی تصمیم گرفتم که تا مدرسه بدوم .همان طور که داشتم
میدویدم بند کفش سمت راستم باز شد وبد جوری افتام زمین تا خواستم پاشم .
درباره این سایت